من اینجوری رها کردم زندگی رو. حرف زدم، قول دادم که جبران میکنم، و هرگز جبران نکردم. و روی قولم نایستادم. و یکهو رها کردم. ناگهانی رها کردم. رها.. رهای رها. ساکت شدم، و دیگه پی این نبودم که چیزی رو به کسی ثابت کنم. فقط نگاه کردم و دیدم که خیلیچیزا خراب شد جلوی چشمم، و هرگز هم غصهاش رو نخوردم. خب قبلا هُشدار داده بودم که من نباید ساکت بشم... و کسی نشنیده بود، یا اهیمتی نداده بود اگر هم شنیده بود. من رها کردم، و گذاشتم که خراب بشه. و شد آنچه شد.
امروز بالاخره تونستم با كمي تغيير در نشانياي كه برايم به يادگتر گذاشته بودي، پيدايت كنم
پاسخحذفبنويس
حرف بزن
كه مرا و هزاران جان چو مرا عزيزي به صدايت!
عالی... این پستتو چند بار خوندم... توی ریدرم شیرش کردم... نمیدونم قلمت چی داره ولی بسیار مقهور میکنه آدمو
پاسخحذفزنده باد